هفته گذشته یکی از دوستان قبول زحمت کرد و مرا تا درب مدرسه رساند(با موتور).تا اینجا که اتفاقی نیافتاد!اما!
حدود سر پیچ داروپخش جنوبی بودیم که کیف من افتاد!و من در حالی که موتور حرکت می کرد می خواستم از موتور پیاده شوم و آن را بر دارم!آقا جورابت بو بد نده!چنان از روی موتور افتادم و روی زمین کشیده شدم که بهت زده شده بودم(خدا به راننده رحم کرد که وقتی این صحنه را دید سکته نکرد)جالبتر اینکه آسیب ندیدم(از شانس راننده!)جدا کار احمقانه ای بود!چی باعث شد من این کارو بکنم؟
نمی دانم در آن لحظه به چی فکر می کردم که آنقدر حواسم را پرت و ذهنم را مشغول کرده بود!به هر حال به خیر گذشت (در تمام فامیل سوژه شدم!)و این داستان خاطره ای جالب و به یاد ماندنی شد!
دوست من سلام
وبلاگ قشنگی داری تبریک میگم
زندگی یعنی همی که بکی زمین و پا بشی .
تازه اگه کفتری دس و پاتم اشکخته بهته شبو
درستن الان اذیت تبو و درد تکشی اما بعدن که فکرش تکه جذاب و دوست داشتنیه .
مه تجربه در این زمینه زیاد امه
درود
بزرگ می شی یادت میارم بهش بخندی !!!