تا که از جانب معشوقه نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جاییی نرسد
با یاران و همنیشنان گرام به فست فودی نشسته و صرف طعام می نمودیم و از آنجا که شمار ما به شش یا هفت می رسید بر تمامی سالن نظارت کامل داشته و از نفس خودکامه و گوش های فراگیری برخوردار بودیم.
به شرق ما جوانانی اهل صلاح جای گرفته بودند.ناگاه تلفن همراه یکی از آنان به صدا در آمد و توجه عام را برانگیخت.وی به سرعت پاسخ داد و گفت:ببین اینجا همه خوابن میرم حیاط زنگ میزنم.پس آن بار دیگر تلفن زنگ خورد و او این بار هم البته با کمی تاخیر و لحنی جدی گفت:الان با بابامم رسیدم خونه زنگ میزنم.بر خلاف تصور ما باز هم جوان تلفن زنگ خورده خویش را پاسخ داد و گفت:سلام عزیز دلم.خوبی؟من خارج از شهرم.دارم میام سمت بندر .آره.آره.زنگ میزنم.دوستت دارم.خدافظ.
به غرب ما خانواده ای به ظاهر مفرح نشسته بودند که تنی از اعضای آنان کودکی از نسل شیاطین فی الارض بود.کودک خردسال با فریادهای ترحم آمیز خویش آرامش را به اغتشاش کشیده بود اما با تهدید والده به سکوت نشست.حرف های وی که همراه تحکم خاصی بود این جملات را در بر می گرفت:اگه خفه نشی!کلیه هاتو در میارم می فروشم به قاچاقچیا!
شمال ما نیز زوج جوانی بودند.دخترک می گفت:امییییییییییر.چی واسم خریدی؟امیر فرمود:هیچی!!!می خواستم ببینم چیکار میکنی؟دخترک با چهره ای که حاکی از عصبانیت بود:ا؟اینجوریه؟خاک تو سر خرت کنن!تولد من که امروز نیست!بیست و یک مرداد!امیر با رویی پریشان و نالان جعبه کوچکی را از جیب بیرون آورد و به صورت دخترک پرتاب نمود و انجا را ترک گفت.چندی بعد دخترک با رویی خندان به قصد خروج از روی صندلی برخاست.
پس از آن بعد از اتمام آخرین دست دمینو و میل نمودن تتمه قوت خویش ما از آن مکان خارج شده و در این حین با خویشتن به مراوده نشسته و تصمیم گرفته از این پس غذا را تهیه و در پارک میل کنم!
همراه نوشت:آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
این شهر مثل یک آزمایشگاه روانشناسی پر نمونه های مختلف هست
شک نکن.ممکنه خودت هم یه نمونش باشی!
خیلی باحال بود.کلی
چند روز پیش به همراه دو تن از دوستان ناباب رفته بودیم کی اف سی.یه بچه ای خیلی شلوغ میکرد بعد مامان بچه رو کرد به دوست ما و گفت تو رو خدا شما جدی نگاه بچه من بکنبد و اصلا نخندید.بعد به بچه گفت:عمو اعصابش خورده داره دعوات میکنه.بشین
بابا اسم نیار تبلیغ میشه!دیدی من نگفتم کیو اف سی بودم!یاد بگیر!
مگه تو نمیدونی!!!
توی دوستان و آشناها هر کی می خواد بچشو بترسونه از من طلب کمک می کنه!
بچه ها خوبن ولی تا وقتی ساکتن!
پس شما هم!!!
ما هم معمولاْ در این اماکن غذا صرف نمینماییم و میزنیم به چاک جاده !!!
طوری می فرمایید انگار بنده هستم که تمامی فست فودهای ساوه را به زیر پا نهاده ام!
البته شما که با دفعات وعده های غذایی خویش هم در جاده و هم در چنین مکان هایی فرصت میل نمودن قوتتان را دارید!
برای مثال:
(یه ناهار تو پیتزا دانشجو:یه ناهار تو پارک:یه ناهار تو محوطه دانشگاه)
گفتن و نو شتنم نمی یاد
کجا رفته؟
The First Online Drawing Exhibition
نمایشگاه مجازی آثار طراحان فیگوراتیو هرمزگان با آثار
شهاب حاجی زاده
امیر مسلم زاده
خشایار رادافشار
ابوذرنوروزی نژاد
یوسف بهرامی
مکان:
http://kargahonar.blogsky.com
شروع :
یکشنبه بیست وهفتم بهمن ماه یکهزاروسیصدوهشتادوهفت
مرحوم زنده یاد لئوناردو داوینچی گفته بیچاره شاگردی که از استادش بهتر نشود
از قدیم هم گفتن فرزند نیکو به دایی رود
پس بیچاره خواهر زاده ای که از دایی اش بهتر نشود
تبریک میگم کارت رو ((با قید سن )) بده یکی از این نعشجات محلی استان بلکه چاپ کنه ملت بخونن
با هم صحبت می کنیم!
آی آی آی...
بس که باحال بود ..:-)))
عجب ناهاری زدین تو رگ!!!
خانوم دکتر آینده مارو باش!!
ببین برو تو رشته مغز و اعصاب شاید تو کار این بندگان خدا فرجی حاصل شد!!!!
ناهار نبود:شام بود
اگه من دکتر شم که به قول دوست صمیمیم سازمان نظام پزشکی رو باید تعطیل کنن!
تو همیشه به من لطف داری!
سلام
نوش جان
سلام
ممنونم